آونـدان
لطفا دیگر راهپیمایی تعطیل!
معمولا ساعت 4 تا 5 از سر کار به خانه بر می گردم.
همانطور که همه می دانیم تهران شهر ترافیک و ازدحام جمعیت است. 22 خرداد روز خاصی بود. هر چند که مدتی است که با طرح های مختلف نیروی انتظامی جمعیت بیشتری از ماموران را در خیابان می بینیم اما آن روز به شکل عجیب و غریبی نیرو و گاردهای مختلف با لباس های رنگ وارنگ در خیابان مستقر شده بودند و همین باعث استرس می شد. داشتم به این فکر می کردم که امروز که راهپیمایی لغو شده پس چرا این قدر مامور در خیابان مستقر کرده اند. کم کم به میدان ولی عصر رسیدم. پر بود از گاردی هایی که ماسک های عجیبی بر صورت داشتند . از کنار آنها که می گذشتی انگار سنگینی نگاهشان را احساس می کردی. جرات ورانداز کردنشان را نداشتم. با خود فکر می کردم که واقعا اینها کی هستند که وجدانشان اجازه می دهد که اینطور با مردم برخورد کنند. ناگهان صدای حزب الله حزب الله شنیدم و دیدم که انگار از پیاده رو استفاده کردن عابرین برایشان خوشایند نیست. با باتوم به صورت ناگهانی به پیاده ها حمله کردند . به خیابان پناه بردم که دیدم آن طرف هم موتور سوارها منتظر بودند تا از هرکس به خیابان می آید پذیرایی کنند! وضع گیج کننده ای بود . نمی دانستم چه کنم. نه پیاده رو امنیت داشت و نه خیابان. هیچ خودرویی هم جرات توقف نداشت تا خود را از مهلکه بدر برم. انگار که ما محکوم به کتک خوردن شده بودیم چرایش را نمی توانستم درک کنم. نا خواسته ما در موضع راهپیمایان اعتراضی قرار گرفته بودیم و گارد ها و بسیجی ها هم سرکوبگران همیشگی!
به نظرم آمد آنها از لغو راهپیمایی عصبانی هستند. خدا می داند که چه نقشه های پلیدی در سر پرورانده بودند. قدم به قدم گارد و بسیجی شهر را قرق کرده بود. خواستم از کوچه ای از میان جمع متفرق شوم اما وقتی ماموران مسلح را در کوچه خلوت دیدم احساس کردم در خیابان اصلی و میان جمعیت امنیت بیشتری دارم. ضمن اسلحه هایی که بعضی از ماموران بدست داشتند اسلحه هایی هم که سبک و ابتدایی به نظر می رسیدند بدست عده ای دیگر از آنها بود. بیسیم بزرگی با آنتن جمع شده هم بدوش یک گارد دیدم که در کنار گاردی دیگر که کوله پشتی بزرگی همراه داشت مورد حمایت و در میان ماموران پناه گرفته بود. یاد فیلمهای جبهه می افتادم. اما آنان را عراقی تصور می کردم. نمی دانم چرا شاید دیدن چند دقیقه پیش تابلوی سفارت عراق باعث ساختن همچین ذهنیتی شده بود!
توی این فضای پر استرس مثل روزهایی که راهپیمایی می کردیم آدم به اطرافیانش بیشتر توجه می کند. چند بار خواستم با عابرین کنار صحبت کنم اما جرات نداشتم. همه به نظر مضطرب و مشکوک می رسیدند.
وقتی در مسیر دیدم دو جوان را که موبایل بدست داشتند بسیجی ها وحشیانه زیر کتک گرفتند احساس کردم انگار امروز موبایل داشتن هم جرم است. خواستم از کیفم بیرون بیاورم و خاموشش کنم مبادا زنگ بخورد و صدایش در بیاید، اما باز هم زیر سایه سنگین ماموران جرات نکردم. ضمن این مدام به روسری و لباسم فکر می کردم که نکند ایرادی داشته باشد و باعث گیر دادن به من شود. هر بار که دستم برای مرتب کردن روسری بالا می رفت توجه بیشتری را به خود احساس می کردم. عصبی شده بودم. دلم میخواست فریاد بزنم و به آنها فحش بدهم که چه از جان ما می خواهید؟!
زیر لب می گفتم الله اکبر که ناگهان بیاد آوردم که همین هم امروز جرم است!
آنها خود خوب می دانستند که جز خودشان همه ماهایی که در پیاده رو بودیم هواخواه جنبش سبزیم. همین بود که درهم و فله ای مورد نوازششان قرار می گرفتیم! دلم می خواست خرخره شان را بجوم!
اما ما سبز ها که امروز قرار نبود راهپیمایی کنیم. 22 خرداد سالروز کودتای انتخاباتی بود اما راهپیمایی لغو شده و مردم هم همیشه با همین ازدحام از سر کار بر میگشتند با این تفاوت که چون وسیله عمومی یافت نمی شد عده بیشتری در پیاده رو ها بودند. راستی ما سبزها که خواستمان خیلی بیشتر از درگیری با گاردها و بسیجی ها بوده پس چرا باید خود را با چنین موجوداتی درگیر کنیم؟ چرا امروز یکدفعه مشتاق مغلوب کردن این مزدوران شده ایم؟ مگر نه اینکه اینان هر روز بدون سازماندهی جنگی در خیابان و پیاده روها مشغول گیر دادن به ملت هستند. چرا در روزهایی که کمتر و شکننده ترند به راحتی از کنارشان می گذریم و به شکست دادنشان فکر نمی کنیم اما امروز به فرض آنکه راهپیمایی هم بوده باشد هدف خودمان را در مواجهه با اینان و فراری دادنشان می بینیم؟
نه! دشمن من اینان نیستند هر چند که با بی شرفی تمام باتوم به پاهایم زدند، هر چند ناسزا بارم کردند و هر چند این طور ترساندندم که سردرگم شده و نمی دانم از کدام راه به خانه بروم که زودتر و بی خطر تر باشد!
من امروز از سر کار برمی گشتم و اگر هم به راهپیمایی می رفتم این بی اختیارهای مزدور را در شان تقابل نمی دیدم. بی تعارف من از پس دعوا با این زورمداران بر نمی آیم . یعنی بلد نیستم دعوا کنم! من دلم نمی خواهد خشمم را با فریاد زدن به سر این مزدوران تخلیه کنم. من شان جنبش را بیشتر از این ها می دانم. هرچند که همین ها نداها و سهراب هایمان را گرفتند اما من فکر می کنم جنبش نباید انرژی و وقتش را با جدل با این آدم های بی اختیار تلف کند و به این پادوها مشغول شود تا دیکتاتور آسوده باشد. مگر قرارست که ما راهپیمایی کنیم تا کتک بخوریم یا زندانی شویم و یا ناجوانمردانه کف خیابان جان بدهیم. ما بیشماریم و این را در راهپیمایی های میلیونی مان ثابت کردیم. مگر قرار است در راهپیمایی چه بگوییم که تا کنون نگفته ایم؟ چرا سراغ کارهایی نمی رویم که مستقیما رو در روی دیکتاتور باشیم و به او فشار بیاوریم؟ ما که از او نمی ترسیم. خلاصه آنکه من سبزم اما اگر راهپیمایی صرفا معنای تقابل با مزدوران را دارد، من دیگر راهپیمایی بیا نیستم!

پرستو ( عضو آوندان)
بیست و سوم خردادماه هشتاد ونه
نوشته شده در ۳:۵۳ توسط خودم. مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin